جدول جو
جدول جو

معنی سیب چهر - جستجوی لغت در جدول جو

سیب چهر
(چِ)
از عالم پریچهر و گلچهر. (آنندراج). آنکه روی وی مانند سیب سرخ باشد. (از ناظم الاطباء) :
بدان سیب چهران مردم فریب
همی کرد بازی چو مردم بسیب.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمن چهر
تصویر سمن چهر
(دخترانه)
سمن چهره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیباچهر
تصویر زیباچهر
(دخترانه)
آنکه چهره ای زیبا دارد، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیک چهر
تصویر نیک چهر
(دخترانه)
نیک چهره، خوبرو، نیکوروی، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبزچهر
تصویر سبزچهر
گندمگون، سبزه
فرهنگ فارسی عمید
(چِ)
خوشگل. قشنگ. خوبروی. خوش صورت. نکوروی:
ابا موبد موبدان برزمهر
چو ایزدگشسب آن مه خوب چهر
بپرسیدکاین تخت شاهنشهی
کرا زیبد و کیست بافرهی.
فردوسی.
بهر کار دستور بد برزمهر
دبیری جهاندیده و خوب چهر.
فردوسی.
بدو گفت سهراب کای خوب چهر
بتاج و بتخت و بماه و بمهر.
فردوسی.
چو یک دشت کودک بودخوب چهر.
فردوسی.
پسر باشدت زو یکی خوب چهر
که بوسه دهد خاک پایش سپهر.
اسدی (گرشاسبنامه).
جوانی وزآنسان بتی خوبچهر
بدان مهربان چون نباشم بمهر.
نظامی.
جوان مرد چون دید کآن خوبچهر
ملکزاده را جوید ازبهر مهر.
نظامی.
نمودند کآن رومی خوبچهر
چه بد دید از آن زنگی سردمهر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
بوستان و باغ درخت سیب و جایی که پر از درخت سیب است، (ناظم الاطباء) : دیگر روز هم بار نداد و برنشست و بر جانب سیب زار بباغ فیروزی رفت، (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
خوبروی. جمیل. زیباروی:
قصه چون گفت ماه زیباچهر
در کنارش گرفت شاه به مهر.
نظامی.
حکم کردندراصدان سپهر
کان خلف را که بود زیباچهر.
نظامی.
چون چنان دید ماه زیباچهر
دست بر دست من نهاد به مهر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چِ)
نیم رخ. نیم چهره. رجوع به نیم چهره شود، نسناس. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسناس شود:
ز مردم هم آنجا به هرسو رمه
بدیدند پویان برهنه همه
به یک چشم و یک رو و یک دست و پای
به تک همچو آهو جهنده ز جای
دو تن هم بر استاد ز ایشان به هم
بدی یک تن از مانه بیش و نه کم
به یک بار هرکس کش آهنگ کرد
کز آن نیم چهران برآرندگرد.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(چِ)
خوب روی. نیکوروی. نیک روی. زیبا
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیو چهر
تصویر دیو چهر
دیو نژاد، دیو صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبزچهر
تصویر سبزچهر
گندمگون
فرهنگ لغت هوشیار
از روستاهای کوهسار فندرسک در شرق کتول
فرهنگ گویش مازندرانی